باران که میبارد،دردی دلم دارم
در بیقراری ها برایم حکم همدم دارد
آرام آهسته چشمان من از غم
مثل همین باران یک حال دیوانه دارد
،
عشقت از سرم نمیپرد
خواب مرا دگر نمیبرد
یک نفر در این جهان
بر دلم نشست رفت
حق من نبود
عاشقی برای من
روی خوش نداشت ببین پیر شدم چه زود
،
عاشقم به جان تو
قلب من از ان تو
رخنه کن تو در هوای دلم
بعد توقلبم دگر
عاشق کسی نشد
چاره کن که غرق مشکلم
شب چگونه بی تو سر شود
فکر تو ز سر بدر نشود
یک نفر در این جهان
بر دلم نشست رفت
حق من نبود
عاشقی برای من
روی خوش نداشت ببین پیر شدم چه زود
نظر خود را بنویسید