ای یار آشنایم، دل می تپد برایت
پر می کشد دل من، هر لحظه در هوایت
ای پیر باده نوشان، ای چشمه خروشان
الغوث بحر عطشان ، ای نور بی نهایت
کس چون قمر نداند، قدر تو شمس مطلق
تا حق رسید زیرا، دانست او بهایت
هیهات من بدون عشق تو زنده باشم
ای کشتی نجات و ای کوکب هدایت
رندان تشنه لب را آب حیات دادی
مبهوت مانده عالم از سر این حکایت
خون خدای عشقی، ای عشق خون بهایت
تو خود خدای عشقی ، عاشق به تو خدایت
چون نای نی برآید از سوی نینوایت
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
نظر خود را بنویسید